سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مارتیا کوچولو

 پاییز وبرگ های رنگی درختان که با نسیم سرد و آرامی از اون بالا به پایین سقوط میکنند  محبوب دل بیقرار آدمهای دلداده و بیدل زیادی است

برای من پاییز یادآور درس و مدرسه * بادو باران و برگ * دستهای گرم و قلبهای پر تپش * و ریزش و سقوط و دل کندن از همه از هر از همه چیز  زود ودیر گذر است .

صبحهای زود کفشهای سرد  پالتوهای پشمی صورتهای سرخ از سرما و سوز و لپهای قرمز مادرم که پله های خانه را با جاروی کوتاهش میروفت تا سر نخوریم و به موقع به مدرسه برسیم .

آی که چقدر دلم برای یک آسمان غرومبه حصابی تنگ شده بعدش در بدو بدوی آدمهای یک خیابان شلوغ گم شوی ................




فیروز ::: چهارشنبه 86/8/30::: ساعت 8:37 صبح

امروز بلاخره باران بارید  اسم باران که میآید یک عالم واژه به ذهن پر از گرد و خاک من هجوم میاورد

لطافت و عشقبازی آسمان و این حرفهای همیشگی یکی  یاد و خاطرات باران زده روزهای دلتنگی و کوچه های منتهی به دربند و دره خیس آن روزها از طرف دیگر گیج گیجم میکند. بوی خاک باران زده دهاتهای کردستان هم دوستداشتنی ترین خاطرات قبل از دبستانم را آواز و یا لالایی میخواند  ....

یکی هم باز باران با ترانه تمشکی و بیدمشکیش است که یاد آور روزهای دیرین و شاید شیرین تر از حالای بچگی های همه اکثر هم سن و سالهای من است .................

باران میبارد و ما تا فرصتی * فرصت سلامی دیگر خانه نشین میشویم.




فیروز ::: سه شنبه 86/8/29::: ساعت 12:43 عصر

سپیده دمان از پس شبی دراز در جان خود آواز خروسی میشنوم از دور دست و با سومین بانگش در مییابم که رسوا شده ام.


فیروز ::: یکشنبه 86/8/20::: ساعت 12:40 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :2373
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
فیروز
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه هیچ
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<